یک کتاب خوب/ نگران نباش! زندگی کن
انديشه
بزرگنمايي:
راه ترقی - ایسنا / کتاب نگران نباش! زندگی کن... اثری از دیل کارنگی است که مطالعه آن به شما خواهد آموخت که چگونه تشویش و نگرانیهای بیمورد و حتی واقعی را از خود دور کنید.
کتاب نگران نباش! زندگی کن... (How to stop worrying and start living) در دست توست تا در آن ساز و کاری برای غلبه بر نگرانیات را بیابی. بنابراین اگر احساس نکردی که نیرو و انگیزهای جدید برای دست برداشتن از نگرانی و لذت بردن از زندگی در خود احساس میکنی، آن را دور بینداز؛ زیرا به دردت نمیخورد.
نگرانی میتواند بر هر کسی ازجمله تو اثر بگذارد. میتواند کارت، پولت، زندگی خانوادگیات و رابطههایت را تحت تأثیر قرار دهد. کتاب نگران نباش! زندگی کن... توصیههای مفید و عملی را برای شکستن این عادت مخرب و داشتن یک زندگی مثبتتر و شادتر ارائه میدهد.
دیل هاریسون کارنگی (Dale Harbison Carnegie) یک نویسنده و سخنران آمریکایی، توسعه دهنده درسهایی در زمینه پیشرفت شخصی، فروشندگی و سخنرانی در جمع بود. او در یک خانواده فقیر در میزوری به دنیا آمد. دیل در نوجوانی مجبور بود ساعت 4 صبح از خواب برخیزد تا شیر گاوهای خانواده را بدوشد. یکی از شاخصترین و مهمترین ایده کارنگی در کتابهایش این بود که میتوان اخلاق برخی را با تغییر دادن رفتارمان در مقابلشان، تغییر داد.
اگر میخواهید عالیترین راه برای غلبه بر نگرانیهایتان را بیابید و دیدگاهی سرشار از آرامش و شادی را در ذهن خود پرورش دهید. کتاب دیل کارنگی به شما کمک خواهد کرد. آن را تا انتها بخوانید.
در بخشی از کتاب نگران نباش، زندگی کن میخوانیم:
وقتی داشتم این کتاب را مینوشتم، یک روز سری به دانشگاه شیکاگو زدم و از رئیس دانشگاه، رابرت مینارد هاچینز، پرسیدم که چطور خود را از نگرانی دور میکرد. پاسخ داد: «من همیشه تلاش کردهام نصیحت کوچکی را که جولیوس روزن والد مرحوم، یکی از مدیران موفق، به من کرد دنبال کنم: وقتی لیمو داری، لیموناد درست کن».
این کاری است که یک معلم بزرگ میکند. ولی آدم احمق دقیقاً عکس این کار را میکند. اگر متوجه شود که زندگی به او لیمویی داده است، تسلیم میشود و میگوید: «مغلوب شدهام. این سرنوشت است. در زندگی شانس نیاوردم». بعد به سرزنشکردن دنیا میپردازد و در یک میگساری دلسوزی به خود غرق میشود. ولی وقتی لیمویی به مرد عاقلی میدهند، میگوید: «از این بداقبالی چه درسی میتوانم یاد بگیرم؟ چطور میتوانم وضعیتم را بهتر کنم؟ چطور میتوانم این لیمو را به لیموناد تبدیل کنم؟»
روانشناس بزرگ آلفرد ادلر بعد از عمری مطالعه انسانها و منابع پنهان قدرتشان اعلام کرد که یکی از ویژگیهای شگفتانگیز انسان بودن «قدرت تغییر یک وضعیت منفی به مثبت» است. در اینجا داستان جالب و مهیج زنی را بیان میکنم که دقیقاً این کار را کرد. اسم این زن تلما تامپسون است. در حین تعریف تجربهاش به من گفت: «در طول جنگ، همسرم به یک پادگان آموزشی در بیابانی در کالیفرنیا اعزام شد. من برای اینکه در نزدیکی او زندگی کنم، رفتم و آنجا زندگی کردم. از آن مکان متنفر بودم. هرگز قبلاً اینقدر بدبخت نبودم. همسرم را برای مانور به بیابان فرا میخواندند و من تک و تنها در یک کلبه کوچک رها میشدم. گرما تحمل ناپذیر بود 50 درجه در سایه کاکتوس. هیچکس نبود که با او حرف بزنم. باد پیوسته میوزید و تمام غذایی که میخوردم و حتی هوایی که نفس میکشیدم، لبریز از ماسه بود و ماسه و ماسه!
چنان احساس بدبختی محض میکردم، چنان دلم برای خودم میسوخت که برای پدر و مادرم نامه نوشتم. به آنها گفتم که دارم تسلیم میشوم و برمیگردم به خانه. گفتم که دیگر یک دقیقه هم نمیتوانم تحمل کنم. ترجیح میدهم در زندان باشم تا آنجا. پدرم تنها دو خط به من جواب داد دو خط که همیشه در خاطرم ماندگار هستند دو خط که زندگی مرا زیر و رو کرد: دو مرد از پشت میلههای زندان به بیرون نگاهکردند، یکی گِل و لای دید، و دیگری ستارهها را.
-
چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۹ - ۱۲:۵۸:۲۸
-
۴۰ بازديد
-
-
راه ترقی
لینک کوتاه:
https://www.rahetaraghi.ir/Fa/News/199996/