بزرگنمايي:
راه ترقی - آرمان ملی / متن پیش رو در آرمان ملی منتشر شده و انتشار آن به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست
محمد فاضلی/ هانس کریستین آندرسن قصهای دارد به نام لباس جدید که در آن دو خیاط حقهباز به پادشاه میگویند ما قادریم پارچه عجیبی ببافیم که آدمهای احمق نمیتوانند آنرا ببینند. پول زیادی گرفتند و شروع به کار کردند. نمایندگان پادشاه میدیدند که این دو نفر با ماشینهای پارچهبافی کار میکنند اما پارچهای نمیدیدند ولی از ترس احمق خوانده شدن، چنان عمل میکردند گویی پارچهای زیبا میبینند. همین بلا بر سر پادشاه نیز آمد. خیاطها عاقبت لباس شاه را هم درآوردند و لباس دوخته شده از هیچرا تن پادشاه کردند. مردم شهر نیز نیز پادشاه لخت را دیدند اما خودشان را به کوچه علی چپ زدند و برای زیبایی لباس پادشاه هورا کشیدند و تنها یک پسرک بود که حقیقت را فریاد کشید: «پادشاه لُخت است». نزدیک بیست سال پیش وقتی پایاننامه کارشناسی ارشدم درباره «جامعهشناسی نوشتن پایاننامه» را مینوشتم، بعد از قریب یک سال مطالعه، به تکرار این وضعیت در نظام دانشگاهی ایران رسیدم. خلاصه یکی از یافتههایم این بود که «دانشگاهها در ایران پادشاه لُخت تربیت میکنند.» امروز که مدرس دانشگاه شدهام، بیش از آن زمان ماهیت این «لُختی دانشگاهی» را احساس میکنم. پایاننامه نوشتن، مراسم گذار، عین مراسم مرد شدن در قبائل، است. جوان قبیله، کار سختی میکند (مثل رفتن روی آتش یا دزدیدن دختر مورد علاقهاش یا شکار خرس) تا ثابت کند گذار کرده و مرد شده است. پایاننامه هم همان شکار خرس -کار دشوار - است تا دانشجو ثابت کند اهل علم و محقق شده و شایسته هویت دانشگاهی است و تحقیق کردن بلد است. دانشجو از جلسه دفاع که بیرون میرود، باید بتواند سرش را بالا بگیرد، احساس هویت کند، خودش را ثابت کرده باشد و لباس زندگی علمی را به تن کند. وضع اما الان اغلب چگونه است؟ دانشجو موضوعی انتخاب کرده، استادی دارد که خیلی برایش وقت نگذاشته، خودشهزار مشکل داشته، دادهها و تحلیلهای پایاننامهاش صد مشکل دارد و باهزار استرس و از ترس شهریه اضافی و سنوات، در دقیقه نود راهی جلسه دفاع شده است. برخی استاد راهنماها یک بار هم پایاننامه را نخواندهاند، استاد داور هم تازه یک روز قبل دویست صفحه متن دریافت کرده که بخواند و فرصت هم نداشته است. دانشجو خودش میداند که کار درستی انجام نداده، داور و راهنما هم خودشان اینکارهاند و میدانند چه حکایتی است. اغلب جلسات بهگونهای برگزار میشود که استاد و دانشجو میدانند کار پایاننامه صد مشکل دارد، اما داور هم سکوت میکند (عین وزیران و مردم داستان لباس جدید)، هیچبچه شیطانی هم پیدا نمیشود که فریاد کند این پایاننامههزار و یک مشکل دارد. اگر مشکلات پایان نامه را کسی بگوید، استاد راهنماهزار توجیه میآورد که بله، دانشجو مشکلات داشته و انشاءا... در آینده تلاش میکند و ایرادات را رفع میکند. موقع نمره دادن، اغلب گفته میشود که نمرات در این دانشکده بین 18. 5 تا 19. 5 در نوسان است؛ یعنی بین پایاننامه خوب و بد فرقی نیست. داوری که نمره کمتر از اینها بدهد، آدم بد میشود، همان بچه شیطانی که فریاد زد «پادشاه لخت است». همه با هم تبانی نانوشتهای دارند که از خیر دیدن «لختی پادشاه» بگذرند. دانشجو در این تبانی، نمرهاش را میگیرد اما اهل علم نمیشود. خودش میداند لخت است، استادش هم میداند و همیشه پادشاه لخت میماند. لختی، به داغ هویتی زندگی علمی دانشجو بدل میشود. این پادشاهان لخت یک عمر با این داغ سر میکنند. هیچوقت گذار نمیکنند، مرد نمیشوند. پادشاهان لخت، میفهمند که علم و دانشگاه عرصه کوشش نیست، بلکه عرصه پوشش و حداکثر ستر عورت است، ضرورتی نیست که دیبای علم به تن کنید، لباس زیر داشته باشید کافی است، بقیه خودشان را به ندیدن میزنند. پادشاهان لخت بعدها همین کردار را در جامعه تکرار و تکثیر میکنند. لختها یکدیگر را نیز میشناسند و به تدریج قراردادی نانوشته شکل میگیرد که هیچکس لختی دیگری را به رخش نکشد و صدایش را درنیاورد. دانشگاه لُختپرور به تدریج جامعه را نیز از درون بیهویت و لُخت میکند؛ و پادشاهان لخت بر مسندها مینشینند و پوچی نهاد علم و ضرورت سرپوش نهادن بر لختیها را پیشه میکنند.
-
چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸ - ۱۳:۲۴:۰۱
-
۵۱ بازديد
-
-
راه ترقی
لینک کوتاه:
https://www.rahetaraghi.ir/Fa/News/83628/