راه ترقی- سالها صحبت از ضعف و مشکلات جامعه و همچنین
رشد آسیب های اجتماعی با محدودیتها خاصی رو به رو بود و همواره بخشی از
حاکمیت سعی بر آن داشت با کتمان واقعیتهای موجود، فضای کشور را گل و بلبل
به تصویر بکشد و تک تک افراد این سرزمین را مردمانی جلوه دهند که مصداق
آهنگ معروف «همه چی آرومه، من چقدر خوشحالم» هستند. با تمام این تلاش ها،
اما افسردگی آن چنان بر جامعه سایه انداخته است که دیگر انکار آن شدنی نبود
و اعتراف به شیوع آن به ادبیات مسئولان راه پیدا کرد. چند سالی است که از
نبود شادی در جامعه سخن گفته میشود و هر وزیر، مسئول یا کارشناسی به محض
دسترسی به تریبونی، شیوع افسردگی را که محصول جامعهای ناشاد و مردمانی
اخمو است، در کشور فریاد میزند. اما با این وجود تاکنون نسخهای که به
درمان یا کاهش آن منتهی شود، برای آن تجویز نشده، گویا افسردگی در ایران
تبدیل به دردی لاعلاج شده است که مسئولان نیز از درمانش عاجز ماندهاند.
دو روز پیش سعید نمکی، وزیر بهداشت مانند،
سیدحسن هاشمی قاضی زاده، وزیر پیشین بهداشت که بارها نرخ بالای افسردگی
ایرانیان را به دلیل نبود شادی رسانهای کرد، به وضعیت ناشاد جامعه واکنش
نشان داد و به درمان این درد ناسور تاکید کرد.
وی در شورای مشترک سلامت شهرستانهای نوشهر،
چالوس و کلاردشت در بیمارستان رازی چالوس، با اشاره به فضای ناشاد جامعه،
مشکلات روانی جامعه را به این فضا گره زد و گفت: «مشکلات بهداشت روان کشور
به دلیل فضای ناشاد جامعه، بسیار زیاد است و متاسفانه همه کمک میکنند که
فضای کشور غمگینتر شود، در حالی که بارها مقام معظم رهبری فرمودند که فضای
کشور را شاد و بانشاط کنید، اما ما از آنسو، ضجه، گریه، اندوه و غصه، یاس
و ناامیدی را تبلیغ میکنیم و انگار جریاناتی در کشور بیشتر به گریستن
مردم تا شاد کردن آنها، دل بستهاند.»
سعید نمکی، وزیر بهداشت پربیراه نگفت ما
مردمانی هستیم که به سختی میخندیم و حتی گاهی خندهمان میگیرد خود را
کنترل میکنیم. در واقع ما مردمان اخمویی هستیم که گشودن اخمهایمان دشوار
شده است و خیلی وقت است شادمانه زیستن و خندیدن را فراموش کردهایم و به
سمت افسردگی و گریه کردن میل پیدا کرده یا بهتر بگوییم سوق داده شدهایم،
آن چنان که شیفتگی وصفناپذیری به گریستن و سوگواری داریم. عدهای این سخت
خندیدن و ساده گریستن ایرانیان را تبلوری از سختی زندگی مردم میدانند.
کنشگران اجتماعی فرضیههای متعدد و متفاوتی
در تبیین و چرایی استقبال ما ایرانیان از غم و ناراحتی مطرح کردهاند که در
ذیل به تعدادی از آن میپردازیم. برخی آموزهها و ارزشهای غلط در جامعه
که مردم را به سمت و سوی گریهدرمانی سوق داده است، مقصر وضعیت موجود
میدانند و برخی مشکلات اقتصادی و اجتماعی و برخی دیگر پا را از چند سال
اخیر فراتر گذاشته و وضعیت ناشاد جامعه را به ناکامی تاریخی ایرانیان در
سده گذشته که محصول کودتاها و به همریختگی سیستم سیاسی کشور است، گره
میزنند و معتقدند مردمانی که در طول یک سده شاهد نابسامانیهای مستمر
سیاسی و همچنین تجربه یک جنگ بین مرزی در کشورشان باشند، مردمان ناکامی
هستند که به صورت ناخواسته به فضاهای ناشاد میل پیدا میکنند و اثرات منفی
این ناکامی تا چند نسل نیز ادامه پیدا میکند.
در این میان برخی دیگر، نبود زمینه شادی و
برخوردهای قهری با شادی در سطح کشور را دلیل این امر میدانند. حال مقصر
وضعیت موجود هر پدیدهای باشد شوربختانه باید بپذیریم که مردم کشور ما
علیرغم اینکه استعداد عجیبی در ساخت طنز دارند، اما مردمان اخمویی هستند که
شادی تبدیل به گمشده دیرینه آنان شده است.
بد نیست به تعریف جهانی
شادی اشاره کنیم و آن را با معیارهای کشور خود بسنجیم. جفری ساچز (Jeffrey
Sachs) مدیر شبکه راهحلهای توسعه پایدار و مشاور ویژه دبیرکل سازمان ملل
در تعریف کشورهای شاد میگوید «کشورهای شاد آنهایی هستند که از یک توازن
سالم بین رفاه و سرمایه اجتماعی برخوردارند که به معنای درجه بالای اعتماد
در جامعه، نابرابریهای کم و اعتماد به دولت است» حال باید قیاس بگیریم که
کشور ما چقدر به این شاخصها نزدیک است. بدون شک زمانی که شادی جای خود را
با غم و افسردگی عوض کند باید منتظر نتایج و عواقب آسیبزای آ ن نیز باشیم.
آمارهای جهانی نیز بر ناشاد بودن ایرانیان
صحه میگذارد. بر اساس گزارش شبکه راهحلهای توسعه پایدار (SDSN) - نهادی
زیر نظر سازمان ملل متحد -که از سال 2012 آغاز به کار کرده است- در سال
2017 ایران در تهجدول شادی قرار داشت و در زمره کشورهای غمگین دنیا به
شمار میرود. در حالی که مسئولان و آمارهای داخلی و بینالمللی به شیوع
افسردگی در کشور صحه میگذارند، بسیاری از جامعهشناسان و کنشگران اجتماعی
نیز معتقدند غم و اندوه در جامعه ایران نهادینه شده و فرهنگ سوگواری
ایرانیان بر فرهنگ شادمانیشان پیشی گرفته است.
براساس آمار وزارت بهداشت ایران نزدیک به 50
درصد از مردم تهران به یکی از انواع اختلالات روانی و برخی نیز به چند نوع
اختلال روانی دچار هستند. این در حالی است که بیشتر کارشناسان، کاهش شادی
در جامعه را از مهمترین علل بروز این اختلالات میدانند. بر همگان روشن
است که شادی با رضایتمندی از زندگی رابطه مستقیمی دارد. یعنی هر چقدر
رضایتمندی از زندگی در جامعه بیشتر باشد، نرخ شادی آن افزایش پیدا میکند
یا بالعکس. داشتن احساس رضایت از زندگی که شادی محصول آن است، نیز نیازمند
فاکتورهای خاصی مانند وجود امید در زندگی، احساس امنیت و آرامش، وضعیت
درآمدی و اقتصادی و… است.
با نیم نگاهی به واقعیت های موجود جامعه
چرایی شادی گمشده در بین ایرانیان را بهتر میتوان درک کرد. صرف نظر از
مشکلات ومسائل اقتصادی و سیاسی که کارشناسان این حوزه آن را یکی از دلایل
پررنگ میل به افسردگی در جامعه میدانند. محدودیتهایی که به صورت
غیرقانونی گاه بر مردم اعمال میشود در به وجود آمدن وضعیت موجود بیتاثیر
نیست. مردم برخی از شهرهای ایران براساس یک قانون نانوشته حق برگزاری کنسرت
را ندارند. زنان جامعه براساس همان قانون نانوشته از حضور در ورزشگاه ها
منع میشوند. یا برخوردهایی که از سوی عدهای با جشنهای خصوصی افراد یا
حتی آب بازی جوانان میشود و… همه اینها که میتواند در تولید و ایجاد شادی
موثر باشد، با چالشهای سختی مواجه است.
افزون بر محدودیت ها و برخوردهایی که لباس
قانون نیز بر تن ندارند، بازیهای سیاسی و نگاه سیاه برخی از تندروهای
داخلی در به وجود آمدن این احساس افسردگی و سرخوردگی را نیز نباید از نظر
دور داشت. به اعتقاد بسیاری از صاحبنظران دود دعواهای سیاسی و جناحی بر سر
قدرت به چشم مردم میرود و اغلب طیف تندرو جامعه بهخاطر رسیدن به اهداف
سیاسی و جناحی خود با دمیدن بر تنور مشکلات و سیاهنمایی نه تنها در بهبود
شرایط موجود گام برنمیدارند، بلکه اقدامات آنان موجب به وجود آمدن حس یاس و
سرخوردگی در جامعه میشود. سیاهنمایی و بزرگنمایی مشکلات موجود از سوی
طیف خاصی باعث میشود که مردم بیش از پیش خود را در یک بنبست بیانتها فرض
کنند که راهگریزی از آن نباشد. این در حالی است که جامعهشناسان معتقدند
ساختار رسمی جامعه باید «شادی» را به عنوان یک حق برای مردم بشناسد، آن را
درک کند و در جهت شاد بودن مردم بکوشد.
اما واقعیت موجود چیز دیگری را نشان میدهد،
بسیاری از مسئولان ما به جای اقدامی برای کاهش افسردگی و ایجاد زمینه شادی
مشغول بازیهای سیاسی خود هستند، جوری که سلامت روان مردم در میان بازی
های سیاسی کشور گم شده و بداخلاقیها در عرصه اجتماعی و سیاسی و تهمت و
غیبت، افسردگی در جامعه را تشدید کرده و مشکلات اقتصادی و معیشتی نیز بر آن
دامن زده است.
بدیهی است که شادی هیجان مثبتی است که به
رضایت از زندگی تعبیر میشود و کشوری که شاد نباشد، یعنی به سمت افسردگی و
غمگینی و عدم رضایت از زندگی میل پیدا کرده است، بنابراین مستعد پذیریش
هرگونه آسیب اجتماعی نیز است. در حال حاضر زمینههای شادی در کشور وجود
ندارد و اگر اندک شادی هم باشد، با آن برخورد میشود. تردیدی نیست وقتی
شادی کنترل میشود، غم سر بر میآورد و از غم، ناراحتی و خشونت تولید
میشود.