داستانک/ من عارم میآید که بگویم دختر خواهرم کار آرتیستی میکند...
انديشه
بزرگنمايي:
راه ترقی - آخرین خبر / خان دایی: من عارم میآید که بگویم دختر خواهرم کار آرتیستی میکند.
زن دایی: آنها که کارِ تئاترش را دیدهاند غیر از این میگویند.
خان دایی: اینجا خانه من است! چنین قاعدهای در خانوادهی ما نبوده، آنهم شغلی که زن و مرد در آن مختلطند!
عالیه: جامعه اختلاطِ زن و مرد است!
خان عمو: کسی که مادر و پدرش را به فاصلهی چهل روز از دست داده و در خانهی اقوام بزرگ شده اینقدر برویشان زبان درازی نمیکند!
عالیه: باشد خان عمو، من کوچک بودنم را حفظ میکنم در صورتیکه شما هم اینقدر از بزرگیتان سوء استفاده نکنید.
خان عمو: کی سوء استفاده میکند، ما؟ ما که صبح تا شب جان میکنیم؟ ما که صورتمان را با سیلی سرخ میکنیم؟ من الان هزار جور مسأله دارم. بندر شمال دستِ یکیست، و بندر جنوب دستِ دیگری. نه قند پیدا میشود نه شکر، نه قماش و نه سیگار وستمینستر. همهی ما در مشاغلمان دچار فلاکتیم، ولی آبرویمان را حفظ کردهایم.
عالیه: کی حفظ نکرده؟
خان دایی: خب! گویا به نتیجه نرسیدیم. [همه ساکت میشوند] کمکِ ما به تو فقط یک شرط دارد.
عالیه: قبول نمیکنم!
خان دایی: من هنوز نگفتهام.
عالیه: شما همیشه گفتهاید!
عمه: چرا لجاجت میکنی عالیه؟
عالیه: شغل من - یک - وظیفه است.
خان دایی: [با نفرت] تو به ما بد کردی عالیه. ما تو را نمیبخشیم. نامِ خانوادهی ما به واسطهی تو بد شد.
عالیه: من با نامِ شوهرم روی صحنه هستم، نه نامِ شما...
برگرفته از اینستاگرام bahram.beyzai
-
سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۴:۲۰:۲۳
-
۱۰۴ بازديد
-
-
راه ترقی
لینک کوتاه:
https://www.rahetaraghi.ir/Fa/News/237392/