راه ترقی

آخرين مطالب

داستان شب/ «آنی شرلی در گرین گیبلز»_ قسمت چهارم انديشه

داستان شب/ «آنی شرلی در گرین گیبلز»_ قسمت چهارم
  بزرگنمايي:

راه ترقی - آخرین خبر / روزهای آخر تابستان را با داستان خاطره انگیز آنشرلی همراه ما باشید.
آن‌شرلی دخترکی کک‌مکی است که موهای سرخی دارد و در یتیمخانه بزرگ شده است. او باهوش است، قوه‌ی تخیل بی حدومرزی دارد و با امید و پشتکار و مهربانی‌های ساده‌اش ، سعی می‌کند زندگی جدیدی را آغاز کند. هر چند برای ورود به این دنیای تازه باید سختی‌های بسیاری را پشت سر بگذارد، ولی آینده در نظرش آن‌قدر زیبا و امید بخش است که برای رسیدن به آن ، با هر مشکلی کنار می‌آید و با هر شرایطی سازگار می‌شود. مجموعه‌ی آنی شرلی شامل 8کتاب با نام‌های آنی شرلی در گرین گیبلز، آنی شرلی در اونلی، آنی شرلی در جزیره، آنی شرلی در ویندی پاپلرز، آنی شرلی در خانه‌ی رویاها، آنی شرلی در اینگل ساید ، دره‌ی رنگین کمان و ریلا در اینگل ساید می‌باشد. کارتون آن یکی از جذاب ترین انیمیشن های دوران کودکی است.
رمان آنی شرلی در گرین گیبلز اثر ال ام مونتگمری
 متیو با تعجب متوجه شد که از آن وضع راضی است.او هم مثل همه ی آدم های کم حرف از آدم های پرحرفی که کار خودشان را می کردند واز او انتظار هم صحبت شدن نداشتند ،خوشش می آمد . اما هرگز فکر نمی کردکه از مصاحبت با یک دختر بچه هم لذت ببرد.از نظر او زن ها واقعا موجودات غیرقابل تحملی بودند و دختر بچه ها هم از آنها بدتر بودند، زیرا همیشه با ترس و احتیاط از کنارش می گذشتند و طوری زیر چشمی نگاهش می کردند که انگار انتظار داشتند او همان موقع دهانش را باز کند و آنها را ببلعد. آن دخترها بچه هایی بودند که با آداب و رسوم اونلی تربیت شده بودند، اما این کوچولوی کک مکی با بقیه فرق داشت. با اینکه برای ذهن کند متیو تحمل حرف های دخترک کمی سخت بود ،اما احساس می کرد که از وراجی های او لذت می برد .بنابراین با همان کم رویی همیشگی گفت :آه !هرچقدر دوست داری حرف بزن ، من ناراحت نمی شوم
وای!!! خیلی خوشحالم ، فکر میکنم من و شما درکنار هم روزهای خیلی خوبی خواهیم داشت . خیلی خوب است که آدم برای کسی حرف بزند که از حرف های او خوشش بیاید و دائم نگوید که بچه ها فقط باید تماشا کنند و صدایشان درنیاید . تا حالا حداقل یک ملیون بار این جمله را شنیده ام . درضمن ،مردم به من می خندند، چون عادت دارم حرف های گنده بزنم . اگرتوی سرت فکر های بزرگی باشد ،مجبوری برای بیان کردن آن ها حرف های گنده بزنی ، این طور نیست ؟
متیو گفت : خوب ، راستش به نظر منطقی می آید
خانم اسپنسر می گفت که احتمالا زبان من به هیچ جا بند نیست و در دهانم معلق مانده.اما این طور نیست .اتفاقا یک طرفش محکم به جایی چسبیده . خانم اسپنسر گفت که اسم محل زندگی شما گرین گیبلز است . من درباره ی آنجا همه چیز را از او پرسیدم. او می گفت که دور تا دور آنجا پر از درخت است . خبر خیلی خوبی بود .من عاشق درخت هایم .در یتیم خانه فقط چند درخت ضعیف و ریزه میزه وجود داشت که دورشان چیز سفیدی مثل حصار کشیده بودند. آن درخت ها هم مثل یتیم ها بودند .هروقت نگاهشان می کردم ، گریه ام می گرفت و به آنها می گفتم: آه، کوچولوهای
بیچاره ، اگر شما هم در یک جنگل بزرگ کنار بقیه درخت ها بودید و خزه های نرم دور ریشه هایتان می پیچیدندو یک جویبار از نزدیکتان می گذشت و پرنده ها روی شاخه هایتان می خواندند ، می توانستید بیشتر رشد کنید . این طور نیست ؟اما اینجا امکانش را ندارید . من کاملا درکتان می کنم .درخت های کوچولو امروز که آنها را ترک می کردم، دلم گرفت . آدم به بعضی چیزها زود وابسته می شود ،این طورنیست ؟ راستی نزدیک گرین گیبلز جویبار هم هست ؟فراموش کردم از خانم اسپنسر بپرسم .
خوب بله ، یک جویبار درست از پایین خانه رد می شود .
عالی شد ، همیشه آرزو داشتم نزدیک جویبار زندگی کنم .ولی فکر نمی کردم به آرزویم برسم .رویاها معمولا به واقعیت تبدیل نمی شوند ، این طور نیست ؟چقدر خوب بود رویاها واقعی می شدند ،نه؟ من الان تقریبا خوشحالم ولی کاملا خوشحال نیستم چون..............خوب به نظر تو این چه رنگی است؟
او انتهای یک دسته از موهای بافته شده ی بلند و براقش را از روی شانه ی لاغرش بلند کرد و جلو چشم متیو گرفت.متیو عادت نداشت در مورد رنگ موهای خانم ها نظر بدهد ،اما پاسخ این مورد کاملا مشخص بود ،اوگفت :
قرمز است ،نه؟!
دختر موهایش را رها کرد و چنان آه عمیقی کشید که گویی می خواست غم و غصه همه ی زندگیش را از اعماق وجودش خارج کند .سپس با لحنی غمزده گفت: بله، قرمز است. حالا فهمیدید چرا نمی توانم کاملا خوشحال باشم.
هیچ کدام از کسایی که موی قرمز دارند نمی توانند کاملا خوشحال باشند . چیزهای دیگری مثل کک مک ها ،چشم های سبز و بدن پوست و استخوانی برایم چندان اهمیتی ندارند .آنها را می توانم در خیالاتم طور دیگری تصور کنم می توانم تصور کنم صورتی به زیبایی برگ گل دارم و چشمانم سورمه ای رنگ و درخشان اند.اما نمی توانم به موهای قرمزم فکر نکنم .همه ی تلاشم را کردم پیش خودم گفتم که حالا موهای من سیاه اند ،سیاه پرکلاغی.اما درتمام مدت مطمئن بودم که آنها قرمز اند .این موضوع دل مرا می شکن و باعث می شود که همیشه غصه بخورم.توی یک رمان داستان دختری را خواندم که غصه ای داشت .اما،مشکل او موهای قرمزش نبود.موهای او طلایی و موج دار بودند و آنها را روی جبین مرمرینش می ریخت. تو می دانی جبین مرمری یعنی چه ؟هیچوقت نتوانستم معنی آن را بفهمم.
متیو که کمی گیج شده بود ،گفت : خوب ، راستش نمی دانم .
او احساس می کرد که روی همان چرخ و فلکی نشسته است که یکبار در کودکی دوستش با اصرار او را سوار آن کرده بود .
-خوب هرچه که باشد حتما معنی خوبی می دهد .چون آن دختر زیبایی آسمانی داشت .تا به حال خودت را با زیبایی آسمان تصور کرده ای ؟
متیو اعتراف کرد : خوب راستش، نه هرگز
_من اغلب این کار را می کنم ، به نظر تو کدام یک بهتر است :زیبایی آسمانی ،هوش سرشار یا رفتار فرشته گونه؟
_خوب راستش ، من نمیدانم .
_ من هم همین طور ، هیچوقت نمی توانم تصمیم بگیرم کدام یک بهتر است .البته چندان تفاوتی هم ندارد، چون به هر حال من هرگز نمی توانم هیچ یک از آنها را داشته باشم.خانم اسپنسر می گوید
که........وای ! آقای کتبرت! وای! آقای کاتبرت! وای! آقای کاتبرت!
مسلما چیزی که خانم اسپنسر گفته بود ،آن نبود.به علاوه دخترک از درشکه پایین نیفتاده و متیو هم کارخارق العاده ای نکرده بود .آنها فقط از پیچ جاده گذشته و وارد اونیو)خیابان(شده بودند.
به مکانی که مردم نیو بریج به آن اونیو می گفتند ،جاده ای چهارصد یا پانصد متری بود که سقف گنبدی شکلی از شاخه های درختان تنومند سیب داشت .آن درخت ها را سالها پیش کشاورز غریبه ای کاشته بود .شکوفه های معطر درختان نیز چون سایه بانی سفید ،دیواره های آن گنبد را زینت داده بودند .زیر شاخه ها ،ذارت موجود درهوا با نور ارغوانی شامگاه می درخشیدند . در دوردستها سرخی غروب چون پنجره ای به نظر می رسید که در انتهای راهروی کلیسایی به روی دشتی از گل های سرخ گشوده می شد.
به نظر می آمد آن همه زیبایی زبان دخترک را بند آورده بود .او به پشتی صندلیش چسبیده بود ، دستانش را به هم قلاب کرده وبا وجد و سرور به شکوه آن گنبد سفید رنگ ،خیره مانده بود .حتی وقتی آنها جاده ی اونیو را پشت سر گذاشتند و در امتداد سراشیبی تندی به نیوبریج نزدیک شدند،دخترک همچنان ساکن و مجذوب تماشای مناظر گذران اطرافش شده بود که در غروب زیبای خورشید ، با شکوهی خیره کننده از جلوی چشمانش می گذشتند . آنها در سکوت ، روستای کوچک و شلوغ نیوبریج رادر حالی پشت سرگذاشتند که سگ ها به طرفشان پارس می کردند،پسربچه ها به دنبال درشکه می دویدند و مردم از روی کنجکاوی از پنجره ها به بیرون سرک می کشیدند. آنها پنج کیلومتر را پشت سر گذاشته بودند ولی دخترک هنوز ساکت بود.معلوم بود می تواند به سکوتش نیز مانند حرف زدنش با جدیت ادامه دهد .
بالاخره که متیو فکر می کرد دلیل حرف نزدن طولانی دخترک را کشف کرده است ،گفت:به نظر خسته و گرسنه می آیی،راه زیادی نمانده . فقط یک و نیم کیلومتر تا مقصد فاصله داریم .
دخترک آه عمیقی کشید ،از خیالاتش بیرون آمد و ومانند کسی که شگفتی های اطرافش روحش را به تسخیر درآورده است،به متیو نگاه کرد و گفت :آه ،آقای کاتبرت، آنجایی که از میانش رد شدیم ،آن فضای سفید رنگ اسمش چه بود؟
متیو پس از مکث کوتاهی گفت: فکر می کنم منظورت اونیو باشد ،جای قشنگی است .
قشنگ ؟؟؟!! آه قشنگ اصلا کلمه ی مناسبی نیست . حتی زیبا هم نمی تواند به درستا آنجا را توصیف کند .فوق العاده بود . فوق العاده .آنجا جایی بود که حتی در خیال هم نمی شد بهتر از آنجا را تصور کرد....بعد دستش ر روی سینه اش گذاشت و گفت : با دیدن آن منظره درد خوشایندی را درقلبم احساس کردم .آقای کاتبرت شما تا به حال دچار چنین دردی شده اید ؟
خوب راستش چنین چیزی یادم نمی آید .
اما من همیشه با دیدن هر زیبایی شاهانه ای ، دچار همین حس می شوم ولی اسم همچین مکان عاشقانه ای نباید اونیو باشد .خیلی بی معنی است .بهتر است به آنجا بگویند .....بگذارید ببینم.........جاده ی سفید شادمانی .....به نظرت جالب نیست ،من هرگاه از اسم شخص یا مکانی خوشم نیاید در ذهنم برایش نام جدیدی پیدا می کنم . مپلا اسم یکی از دخترهای یتیم خانه هپزیبا جنگینز بود ،ولی من همیشه اورا با نام روزالیا دویر تصور می کردم . ممکن است مردم به آنجا اونیو بگویند اما برای من همیشه جاده ی سفید شادمانی خواهد بود .واقعا یک و نیم کیلومتر بیشتر تا خانه نمانده ؟ هم خوشحالم و هم ناراحت . ناراحتم چون درشکه سواری لذت بخشی بود و من همیشه به خاطر تمام شدن چیزهای خوشایند غصه می خورم . ممکن است اتفاق بهتری بیوفتد ، اما هرگز نمی شود از این بابت مطمئن بود. حتی بعدا هم نمی شود با اطمینان گفت که اتفاق بعدی خوشایندتر بوده، ولی خوشحالم که به زودی به خانه می رسیم. می دانی من تاجایی که به خاطر دارم هرگز یک خانه ی واقعی نداشته ام.فکر رفتن به یک خانه ی حقیقی ،مرا دچار همان دردخوشایند می کند.وای ! چقدر خوب است !
آنها از یک سربالایی عبور کرده و در ابتدای سراشیبی در حرکت بودند. پایین سراشیبی آبگیری می درخشید که به خاطر طولانی و مواج بودنش بیشتر به یک رودخانه شباهت داشت . پلی دو طرف آبگیر را به هم وصل می کرد . سراسر آبگیر تا جایی که کمربند زردرنگی از تپه های ماسه ای آن را از خلیج تیره رنگ جدا کرده بود ،درهاله ای از رنگ های متنوع زعفرانی سرخ؛ سبز روشن و ترکیبی از سایر رنگ های چشم نواز فرورفته بود.زیر پل ، آبگیر به طرف بیشه زاری از درختان کاج و افرا جریان می یافت وزیر سایه های رقصان آنها آرام می گرفت.درختان آلوی جنگلی نیز کنار آبگیر مانند دخترکان سفید پوشی بودندکه برای دیدن تصویر خود در آب ،روی پنجه ی پابلند شده بودند.از آن سوی آب ،صدای آواز حزن انگیز و شیرین قورباغه ها به گوش می رسید.در انتهای سراشیبی، خانه ی کوچک وخاکستری رنگی از میان یک باغ سیب سربرآورده بود.با اینکه هوا هنوز تاریک نشده بود ،پشت یکی از پنجره هایش چراغ روشنی دیده می شد.متیو گفت: آنجا آبگیر بری است .
قسمت قبل:

راه ترقی


داستان شب/ «آنی شرلی در گرین گیبلز»_ قسمت سوم
1400/06/23 - 20:15

لینک کوتاه:
https://www.rahetaraghi.ir/Fa/News/301718/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

داوید رایا آرسنال را نجات می‌دهد

پیکان به دنبال اولین پیروزی برابر مس

فرصت ویژه برای گرفتن دو انتقام «اوسمار» از گربه سیاه پرسپولیس

پنج عامل سقوط الهلال در لیگ قهرمانان آسیا

برخورد صمیمانه شمسایی با خبرنگار ژاپنی

تیم ملی یک مربی جدید می‌خواهد

درویش مدیرعامل پرسپولیس پس از خصوصی‌سازی

ممنون به خاطر همه چیز؛ خداحافظ برای همیشه!

درخشان: پرسپولیس شرایط خوبی برای پیروزی برابر آلومینیوم دارد

دومین طلا برای ملی پوش ووشو ایران

پرسپولیس به جد‌ی‌ترین طلبکارش رسید!

رئیسی: شرکت‌ها و متخصصان ایرانی آماده مشارکت در پروژه‌های عمرانی سریلانکا هستند

واکنش مداخله‌جویانه آمریکا به صدور حکم بدوی برای توماج صالحی

سردار فدوی: صهیونیست‌ها با حمله به کنسولگری حماقت کردند و باید تنبیه اساسی می‌شدند

برگزاری کشتی فرنگی جام تختی بدون مدعیان

پیروزی سخت یونایتد مقابل قعرنشین در شب خروج لیورپول از کورس قهرمانی!

انریکه: تا امباپه حرف نزند چیزی نمی‌گویم!

کار سخت عقاب‌ها در فینال سوپرلیگ بسکتبال غرب آسیا

خوشحالی هواداران اینتر پس از کسب بیستمین قهرمانی در لیگ

کار بزرگ یاران حاج‌صفی با 3 گل طلایی

سخت‌ترین بازیکنانی که مقابل خسرو قرار گرفتند

اتلتیک بیلبائو ایران در انتظار رویایی با سپاهان

کلوپ: حالا فقط لغزش سیتی و آرسنال ما را قهرمان می کند

خلاصه بازی منچستریونایتد 4 - شفیلد یونایتد 2

اسبقیان: دخل و خرج دو باشگاه بر عهده مالکان آنهاست

تن هاخ: وحشت نکردیم، خیلی خونسرد بردیم

آقای کلوپ لیگ را در گودیسون پارک از دست دادی!

نایب رئیس بارسا تأیید کرد؛ ژاوی می‌ماند

خنده های یورگن کلوپ پس از گل دوم اورتون به لیورپول

احمدی: تیمی خواهیم ساخت که در آسیا مدعی باشد

گل دوم منچستریونایتد توسط فرناندز از روی نقطه پنالتی در دقیقه 61

گل سوم منچستریونایتد توسط فرناندز در دقیقه 81

گل چهارم منچستریونایتد توسط هویلون در دقیقه 86

خلاصه بازی اورتون 2 - لیورپول 0

تمجید سایت فیفا از عملکرد متقدرانه شاگردان شمسایی

خوشحالی شدید هوادار آرسنال پس از دریافت پیراهن مارتین اودگارد

اتفاق خوب برای سپاهان قطعی شد

مدیر اینتر: قرارداد اینزاگی تمدید می‌شود

تمجید دل‌پیرو از بلینگام؛ جود استثنایی است

امیدوارم رانگنیک پیشنهاد بایرن را رد کند

گل دوم اورتون به لیورپول توسط دومنیک کالورت لوین در دقیقه 58

احساساتی شدن جان تری پس از پیام تبریک مورینیو به مناسبت ورود به تالار مشاهیر لیگ برتر

آخرین وضعیت بدهی‌های سرخابی‌ها به بانک شهر

چگونگی فرآیند واگذاری سرخابی‌ها از زبان احمدی

پاری‌سن‌ژرمن برد و در آستانه قهرمانی قرار گرفت

اسرائیل در غزه؛ جنایت پشت جنایت

تقدیر‌ از تیم ملی هاکی داخل سالن بانوان

رزا ابراهیمی برترین ورزشکار پارالمپیکی سال

گل اول منچستریونایتد توسط هری مگوایر در دقیقه 42

یوسفی: من هیچ دلخوری از آقای دبیر ندارم