داستانک/ من عارم میآید که بگویم دختر خواهرم کار آرتیستی میکند...
سه شنبه 19 اسفند 1399 - 14:20:23
|
|
راه ترقی - آخرین خبر / خان دایی: من عارم میآید که بگویم دختر خواهرم کار آرتیستی میکند. زن دایی: آنها که کارِ تئاترش را دیدهاند غیر از این میگویند. خان دایی: اینجا خانه من است! چنین قاعدهای در خانوادهی ما نبوده، آنهم شغلی که زن و مرد در آن مختلطند! عالیه: جامعه اختلاطِ زن و مرد است! خان عمو: کسی که مادر و پدرش را به فاصلهی چهل روز از دست داده و در خانهی اقوام بزرگ شده اینقدر برویشان زبان درازی نمیکند! عالیه: باشد خان عمو، من کوچک بودنم را حفظ میکنم در صورتیکه شما هم اینقدر از بزرگیتان سوء استفاده نکنید. خان عمو: کی سوء استفاده میکند، ما؟ ما که صبح تا شب جان میکنیم؟ ما که صورتمان را با سیلی سرخ میکنیم؟ من الان هزار جور مسأله دارم. بندر شمال دستِ یکیست، و بندر جنوب دستِ دیگری. نه قند پیدا میشود نه شکر، نه قماش و نه سیگار وستمینستر. همهی ما در مشاغلمان دچار فلاکتیم، ولی آبرویمان را حفظ کردهایم. عالیه: کی حفظ نکرده؟ خان دایی: خب! گویا به نتیجه نرسیدیم. [همه ساکت میشوند] کمکِ ما به تو فقط یک شرط دارد. عالیه: قبول نمیکنم! خان دایی: من هنوز نگفتهام. عالیه: شما همیشه گفتهاید! عمه: چرا لجاجت میکنی عالیه؟ عالیه: شغل من - یک - وظیفه است. خان دایی: [با نفرت] تو به ما بد کردی عالیه. ما تو را نمیبخشیم. نامِ خانوادهی ما به واسطهی تو بد شد. عالیه: من با نامِ شوهرم روی صحنه هستم، نه نامِ شما... برگرفته از اینستاگرام bahram.beyzai
http://www.RaheNou.ir/fa/News/237392/داستانک--من-عارم-میآید-که-بگویم-دختر-خواهرم-کار-آرتیستی-میکند
|