راه ترقی

آخرين مطالب

داستان شب/ «آنی شرلی در گرین گیبلز»_ قسمت پنجم انديشه

داستان شب/ «آنی شرلی در گرین گیبلز»_ قسمت پنجم
  بزرگنمايي:

راه ترقی - آخرین خبر / روزهای آخر تابستان را با داستان خاطره انگیز آنشرلی همراه ما باشید.
آن‌شرلی دخترکی کک‌مکی است که موهای سرخی دارد و در یتیمخانه بزرگ شده است. او باهوش است، قوه‌ی تخیل بی حدومرزی دارد و با امید و پشتکار و مهربانی‌های ساده‌اش ، سعی می‌کند زندگی جدیدی را آغاز کند. هر چند برای ورود به این دنیای تازه باید سختی‌های بسیاری را پشت سر بگذارد، ولی آینده در نظرش آن‌قدر زیبا و امید بخش است که برای رسیدن به آن ، با هر مشکلی کنار می‌آید و با هر شرایطی سازگار می‌شود. مجموعه‌ی آنی شرلی شامل 8کتاب با نام‌های آنی شرلی در گرین گیبلز، آنی شرلی در اونلی، آنی شرلی در جزیره، آنی شرلی در ویندی پاپلرز، آنی شرلی در خانه‌ی رویاها، آنی شرلی در اینگل ساید ، دره‌ی رنگین کمان و ریلا در اینگل ساید می‌باشد. کارتون آن یکی از جذاب ترین انیمیشن های دوران کودکی است.
رمان آنی شرلی در گرین گیبلز اثر ال ام مونتگمری
پشت یکی از پنجره هایش چراغ روشنی دیده می شد.متیو گفت: آنجا آبگیر بری است.
وای از این اسم هم خوشم نمی آید بهتر است بگوییم .......بگذار ببینم ....دریاچه ی آب های درخشان ...بله این اسم مناسبی است . مطمئنم چون دچار همان لرزش شدم . . هر وقت اسمی را که انتخاب می کنم کاملا مناسب باشد ، بدنم دچار لرزش خفیفی می شود . تو هم به خاطر چیزی دچار لرزش می شوی ؟
متیو من من کنان گفت : خوب راستش ، بله همیشه موقع بیل زدن زمین های خیار از دیدن آن حشرات سفید و زشتی که از زیر خاک بیرون می آیند ، بدنم به لرزه می افتد .
- آه ، فکر نکنم این دو نوع لرزش شبیه هم باشند ، نه ؟ چون حشرات ربطی به دریاچه ی آب های درخشان ندارند ، درست است ؟ راستی چرا مردم به اینجا می گویند آبگیر بری ؟
- احتمالا به خاطر اینکه خانه ی آقای بری آنجاست . اسم زمینش هم اورچرد اسلوپ است . اگر آن بوته های بلند آنجا نبودند می توانستی گرین گیبلز را از اینجا ببینی . اما ما مجبوریم از روی پل رد شویم و جاده را دور بزنیم ، یعنی کمتر از یک کیلومتر دیگر راه در پیش داریم .
- آقای بری دختر کوچولو هم دارد ؟ البته نه خیلی کوچولو . تقریبا هم سن و سال من .
- بله یک دختر 11ساله دارد . اسمش هم داینا است .
- وای چه اسم قشنگی !
خوب ، راستش نمی دانم ولی به نظر من این اسم کمی لوس است . من اسم های عادی تری مثل جین یا مری را ترجیح می دهم . وقتی داینا به دنیا آمد ،از مدیر مدرسه ای که آن موقع اینجا زندگی می کرد خواستند یک اسم برایش انتخاب کند و او هم اسم داینا را پیشنهاد کرد .
ای کاش من هم وقتی به دنیا می آمدم ، چنین مدیر مدرسه ای آن حوالی زندگی می کرد .وای رسیدیم به پل . باید چشم هایم را محکم تر ببندم . رد شدن از روی پل مرا می ترساند ، چون همیشه فکر می کنم وقتی به وسط پل برسیم ، ممکن است خراب شود و بریزد . به خاطر همین چشم هایم را می بندم . اما همیشه وقتی به وسط پل می رسیم مجبور می شوم چشم هایم را باز کنم . آخر می دانید ، اگر پل واقعا خراب شود دوست دارم خراب شدنش را ببینم . چه صدای جالبی دارد . من همیشه از صدای تلق و تلوق کردن پل خوشم می آید می بینید چه چیزهای دوست داشتنی و خوبی در این دنیا وجود دارد؟ خوب از پل رد شدیم . حالا می توانم به پشت سرم نگاه کنم . شب به خیر دریاچه ی آب های درخشان . من همیشه به چیز هایی که دوست دارم شب به خیر میگویم . فکر می کنم آنها با این کار خوشحال می شوند . احساس می کنم آب دریچه به من لبخند می زند .
وقتی آنها از سربالایی بعدی بالا رفتند و به پیچ پل رسیدند ، متیو با دستش به نقطه ای اشاره کرد و گفت : داریم به خانه می رسیم ، آن طرف گرین گیبلز......
دخترک در حالی که نفسش بند آمده بود بازوی متیو را در هوا نگه داشت و برا ی آنکه جهتی را که متیو با دستش به آنجا اشاره می کند نبیند ، چشمانش را بست و گفت چیزی نگویید بگذارید خودمم حدس بزنم . مطمئنم که حدسم درست از آب در می آید .
بعد چشمانش را گشود و به اطراف نگاه کرد . آنها به انتهای سربالایی رسیده بودند . آفتاب غروب کرده بود ، اما هنوز نور ملایمی چشم انداز روبه رویشان را روشن می کرد . در طرف چپ آنها برج مخروطی شکل و تیره رنگی کلیسایی ، به سوی آسمان نشانه رفته بود . پایین سراشیبی دره ی کوچکی قرار داشت و کمی دورتر ازدره دامنه ی کم شیب و گسترده ای به چشم می خورد که خانه های رعیتی در آن به صورت پراکنده جای گرفته بودند . دخترک با چشمان مشتاق و آرزو مندش تک تک آنها را نگاه کرد . آنها به طرف چپ پیچیدند و از جاده ای که شکوفه های سفید درختانش در نور تاریک و روشن جنگل های اطراف خود نمایی میکرد ، فاصله گرفتند . ستاره ای بزرگ و پر تلالو در شمال غربی آسمان ،چون چراغی راهنما ،به آنها چشمک می زد. دخترک به آن طرف اشاره کرد و گفت: خودش است ،نه ؟
متیو با خوشحالی ضربه ی آرامی به پشت مادیان زد و گفت : خوب درست حدس زدی ، مثل اینکه خانم اسپنسر خیلی خوب اینجا را برایت توصیف کرده .
- نه این طور نیست ، چیزهایی که او گفته بود در همه ی این خانه ها دیده می شود .من هیچ تصوری از شکل خانه نداشتم ، اما همین که چشمم به آنجا افتاد احساس کردم که آنجا خانه ی من است. وای ! انگار دارم خواب می بینم می دانید بازوی من الان باید کبود شده باشد . چون امروز چند بار آن را نیشگون گرفتم . می دانید هرچند وقت یکبار احساس بد و وحشتناکی به من دست می داد و می ترسید م که همه ی این اتفاق ها خواب باشد بعد دستم را نیشگون می گرفتم تا مطمئن شوم که بیدارم .تا اینکه ناگهان به این نتیجه رسیدم که حتی اگر هم خواب باشم ،بهتر است تا جایی که ممکن است به این خواب ادامه دهم . به همین خاطر دیگر خودم را نیشگون نگرفتم. اما همه ی اینها واقعی اند و ما نزدیک خانه ایم .
دخترک از خوشحالی نفس عمیقی کشید و سکوت کرد . متیو مضطرب بود . او احساس می کرد که خوشحال است که ماریلا باید به جای او به این کودک بی خانمان بگوید ، خانه ای که وارد آن می شود ، مدت زیادی به او تعلق نخواهد داشت . آنها گودال لیند را که تاریک شده بود ، پشت سر گذاشتند البته هوا آنقدر تاریک نبود که خانم ریچل نتواند از پشت پنجره ی خانه اش آنها را ببیند . سپس از سربالایی بالا رفته و وارد راه باریکه ی گرین گیبلز شدند . به محض رسیدن به خانه متیو از فکر برملا شدن واقعیت به خود لرزید . او به این موضوع فکر نمی کرد که ممکن است آن اشتباه ، چه مشکلی برای ماریلا و خودش به وجود آورد ، بلکه همه ی فکر و ذکرش مایوس شدن دخترک بود .وقتی متیو به یاد می آورد که هرلحظه ممکن است برق خوشحالی که در چشمان دخترک است خاموش شود ،طوری احساس گناه می کرد که گویی در انجام یک قتل شریک شده بود ، همان احساسی که هنگام کشتن یک بره یا گوساله یا هر موجود بی گناه و کوچک دیگری به او دست می اد .
حیاط خانه کاملا تاریک بود ، با وارد شدن آنها ، صدای خش خش برگ های درختان سپیدار به گوش رسید . دخترک در حالی که به کمک متیو از درشکه پیاده می شد گفت:گوش کنید ، درختها دارند حرف می زنند . معلوم است که خواب خوبی می بینند . بعد چمدانی را که همه ی وسایل زندگیش را درآن ریخته بود ، محکم در دست گرفت و دنبال متیو وارد خانه شد .
فصل 3
ماریلا کاتبرت شگفت زده می شود
به محض اینکه متیو در را باز کرد ماریلا با عجله به طرفش دوید ، اما همین که چشمش با آن دختر کوچک و عجیب با پیراهنی زشت ، موهای بافته ی بلند و قرمز و چشمان مشتاق و درخشانش افتاد ، از تعجب خشکش زد و پرسید: متیو کاتبرت ، این دیگر کیست ؟ پس پسر بچه کجاست ؟
متیو با درماندگی گفت : پسری آنجا نبود ، فقط این دختر آنجا بود .
او به کودک اشاره کرد و تازه به خاطر آورد که هنوز اسمش را نپرسیده است. ماریلا گفت : پسری نبود ؟ چه طور ممکن است ؟ ما برای خانم اسپنسر پیغام فرستاده بودیم که یک پسر می خواهیم .
- خوب ، ولی این طور نشده . او این بچه را آورده بود . من از مسئول ایستگاه هم سوال کردم . مجبور بودم او را با خود به خانه بیاورم . چون این اشتباه به هر دلیلی که رخ داده باشد نمی توانستم او را آنجا بگذارم و بیایم.
ماریلا زیر لب گفت : مثله اینکه تو دردسر افتادیم . در طول مدتی که ماریلا و متیو با هم صحبت می کردند ، دخترک ساکت مانده بود و با صورتی بی روح ، به نوبت به آن دو نگاه می کرد . او ناگهان ، مثله اینکه تازه متوجه منظورشان شده باشد ، چمدان قدیمی اش را روی زمین انداخت ، جلو رفت و در حالی که دست هایش را به هم قلاب کرده بود گفت : شما مرا نمی خواهید ، مرا نمی خواهید ، چون پسر نیستم انتظارش را داشتم ، هیچ کس مرا نمی خواهد . باید حدس می زدم که این همه خوشی دوام نمی آورد باید می فهمیدم که هیچکس مرا نمی خواهد ! آه حالا باید چه کار
کنم ، الان اشک هایم جاری می شود و اشک هایش جاری شدند . او روی یکی از صندلی های پشت میز نشست ، صورتش را با دست هایش پوشاند و مثل ابر بهاری گریه کرد . ماریلا و متیو با درماندگی به یکدیگر نگاه کردند هیچ کدام نمی دانستند چه کار باید بکنند یا چه بکنند . بالاخره ماریلا پا پیش گذاشت و گفت : خوب ، خوب ، اینکه گریه ندارد . دخترک فوری سرش را بلند کرد و در
حالی که اشک هایش صورتش را خیس کرده بودند و لب هایش می لرزیدند گفت : چرا ، گریه دارد شما هم اگر یک یتیم بودید و به جایی می رفتید که فکر می کردید قرار است خانه ی شما باشد ، ولی بعد می فهمیدید آنها شما را نمی خواهند ، چون پسر نیستید ، حتما گریه می کردید آه این غم انگیز ترین اتفاقی است که تا به حال برایم افتاده است.
لبخندی ناخواسته که البته بسیار کم رنگ بود صورت عبوس ماریلا را کمی مهربان تر کرد . خوب دیگر گریه نکن ما که نمی خواهیم همین امشب تو را بیرون بیندازیم . تو باید تا زمانی که به این موضوع رسیدگی می شود ، همین جا بمانی ، اسمت چیست ؟
کودک پس از مکث کوتاهی با اشتیاق گفت : می شود مرا کوردیلیا صدا کنید ؟
کوردیلیا صدایت کنیم ؟ اسمت همین است ؟
نه ، اسمم این نیست اما خیلی دلم می خواهد کوردی لیا صدایم کنید . واقعا اسم ظریف و قشنگی است .
من که نمی فهمم تو چه می گویی! اگر اسمت کوردیلیا نیست ، پس چیست ؟
دخترک با بی میلی گفت : آنه شرلی . اما خواهش می کنم مرا کوردیلیا صدا کنید .حالا که قرار است برای مدت کوتاهی اینجا بمانم برای شما چه فرقی می کند که اسمم چه باشد ؟ در ضمن آنی خیلی غیر شاعرانه است .
ماریلا با لحنی که نشان از همدردی در آن نبود گفت : غیر شاعرانه ، آنه واقعا اسم خوب و ساده و مناسبی است .اصلا لازم نیست به خاطر اسمت خجالت بکشی .
آنی گفت : نه خجالت نمی کشم فقط اسم کوردیلیا را بیشتر دوست دارم . همیشه ، حداقل از چند سال پیش آرزو داشتم اسمم کوردیلیا باشد . وقتی کوچک بودم دوست داشتم جرالدین صدایم کنند . اما الان کوردیلیا را ترجیح می دهم .ولی اگر شما می خواهید مرا آنه صدا کنید ، لطفا دیکته ی آن را در ذهنتان آنه تصور کنید ) ( anneبه جای ann) ماریلا قوری چای را بر داشت و در حالی که دوباره لبخندی روی لبش نقش می بست ، پرسید : چه فرقی می کند که دیکته اش چه شکلی باشد ؟
- خیلی فرق می کند این طوری به نظر قشنگ تر می آید .وقتی شما اسمی را می شنوید در ذهنتان دیکته ی آن را تصور می کنید . این طور نیست ؟ دیکته ی آنی خیلی مسخره است ،اما آنه به نظر جالب تر می آید . اگر شما هروقت مرا آنی صدا می کنید ، آنی را در ذهنتان آنه تصور کنید ، من هم سعی می کنم دیگر به اسم کوردیلیا فکر نکنم .
- بسیار خوب ، آنی با دیکته ی آنه ، تو می دانی چه طور شد که این اشتباه پیش آمد ؟ ما برای خانم اسپنسر پیغام فرستاده بودیم که یک پسر می خواهیم . در یتیم خانه ی شما هیچ پسری نبود ؟
- آه ، چرا پسرهای زیادی بودند ولی خانم اسپنسر خیلی واضح گفت که شما یک دختر تقریبا 11ساله می خواهید . خانم مدیر هم گفت که فکر می کند که من برای شما مناسب باشم . نمی دانید که چقدر خوشحال شده بودم . آنقدر ذوق زده بودم که دیشب اصلا نخوابیدم .
بعد دخترک رو به متیو کرد و ادامه داد : چرا شما در ایستگاه نگفتید که مرا نمی خواهید و نگذاشتید من همان جا بمانم؟ اگر من جاده ی سفید شادمانی و دریاچه ی آب های درخشان را ندیده بودم ، راحت تر می توانستم با این مساله کنار بیایم .
ماریلا به متیو خیره شد و گفت : منظورش چیست ؟
متیو با عجله گفت : منظورش ... منظورش حرف هایی است که در راه زدیم . من می روم مادیان را به اصطبل ببرم . تا برگردم چای را آماده کن. 
قسمت قبل:

راه ترقی


داستان شب/ «آنی شرلی در گرین گیبلز»_ قسمت چهارم
1400/06/24 - 20:15

لینک کوتاه:
https://www.rahetaraghi.ir/Fa/News/302182/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

سیگنال مثبت به بورس تهران

هشدار بانک جهانی درباره نفت 100 دلاری

علت گرانی شدید قیمت پیاز

کندوی پول ساز | چطور محصولی مثل عسل را صادر کنیم؟

گل برتر هفته 30 لیگ برتر پرتغال

منافی: انتخاب سرمربی پرسپولیس باید به پایان فصل موکول شود

جعفری: استقلال لحظه آخر شانس آورد

واکنش رئیس لالیگا به ماندن ژاوی

پیام وزیر ورزش به‌ مناسبت روز فرهنگ پهلوانی و ورزش زورخانه‌ای

موسیالا: اگر به من بود می‌گفتم امباپه به بایرن بیاید

پیروزی فاینورد با حضور کوتاه مدت علیرضا جهانبخش

دردسر توخل؛ غیبت دوباره دو ستاره بایرن مونیخ

پوستر فدراسیون فوتبال برای دیدار امروز فوتسال ایران و ازبکستان

تپانچه بادی ایران نایب قهرمان شد

گزارش رسانه روسی از دوران طلایی سردار آزمون در زنیت

آغاز بازی های انتقامی پرسپولیس و اوسمار

راز لگد تاریخی کلینزمن؛ مقابل تراپاتونی گریه کردم!

توئیت مهدی فضائلی درباره سردار بلندپایه سپاه

تصاویر جدید از سردار قاآنی با پوشش غیرنظامی

پیام رئیسی در پی درگذشت عروس امام خمینی

اظهارات وزیر کشور درخصوص دور دوم انتخابات مجلس

فرمانده سپاه با خانواده شهید حاجی‌رحیمی دیدار و گفت‌وگو کرد

رئوفیان: هر کس رئیس مجلس شود شورای وحدت با او همکاری می‌کند

مصباحی مقدم: دشمنان شکست خورده در حال تدارک استراتژی جدید برای ضربه زدن به نظام هستند

موضع دولت درخصوص انتخاب رئیس مجلس دوازدهم

معاون اجرایی ارتش: هر تهدیدی علیه ایران را در نطفه خفه خواهیم کرد

380 نفر در کمیسیون‌ پزشکی و تعیین درصد جانبازی شرکت کردند

پخش برنامه «هفت» با اجرای بهروز افخمی از فردا

بازسازی سکانس مشهور ترانه علیدوستی توسط صهبا شرافتی

مهران مدیری با «پدر قهوه» به شبکه خانگی می آید

فروش 9 میلیاردی «مست عشق» در دو روز

این چه سوزشی است که بر جان من پدید آمد؟!

عکسی از بازیگر سریال «جومونگ» پس از سال‌ها

آقای ناخدا ما آدمای بدی نیستیم

این کار را با مدیرتان نکنید!

موزیک ویدئوی متفاوت از قطعه وطنیِ همایون شجریان

موسیقی بی‌کلام زیبا و آرامش‌بخش «بهشت» با هنرمندی پیدر بی هلند

نماهنگ تماشایی آرون افشار بنام «شب رویایی»

پیامدهای تعطیل شدن روز پنجشنبه

رقابت پرمتقاضی‌ترین رشته‌های کنکور آغاز شد

دستگیری 4 نفر سر جلسه کنکور

داستان عجیب گم شدن حلقه ازدواج

وعده حل مشکل کمبود ناوگان جاده‌ای اربعین 1403 با واردات

به کار گیری منشی های خانم در ادارات کرمانشاه ممنوع شد

کشف مکان دقیق دفن افلاطون

پیش‌بینی وضعیت آب و هوا؛ سامانه بارشی جدی سه شنبه وارد کشور می‌شود

خبر خوش رئیس سازمان سنجش برای بازماندگان از کنکور به خاطر سیل

ماجرای قمه‌کشی در ارومیه

سگ رباتیک با قابلیت شعله‌افکنی تا فاصله 10 متری

تصاویری از لحظه فرود آپولو 11 بر سطح ماه در سال 1969